حدیث جونیحدیث جونی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

حدیث عشق زیبای زندگی

آخر سال 93

سلام عزيز دل مامان حالت خوبه ماماني، ديگه كم كم سال داره تموم ميشه و وارد سال جديد ميشيم اميدوارم كه سال 94 سالي پر از خير و بركت و خوشي برامون باشه براي هممون .براي منو تو و بابايي، مامان جون ،باباجون و خالت كه انشاالله امسال بختش به خوبي باز شه و مثل ما خوشبخت شه .سال 93 خيلي زود گذشت ولي اتفاق خاصي توش نيفتاد .انشاالله كه سال آينده خيلي خوب باشه .با وام منو با با موافقت كنن و بتونيم خونمونو به خوبي عوض كنيم و توش به آرامشي كه قبل ازاين خون داشتيم برسيم .چون تو اين خونه درسته كه خدا بهترين هديه يعني تو رو به من داد ولي خودت خوب ميدوني كه تو اين دو سال همه چيز داشتيم غير از آرامش .آخه خسته و كوفته از سر كار ميرم خونه ميخوايم استراحت كنيم...
26 اسفند 1393

شیرین کاری های دخترم

سلام عززززززززززززززززیزم چطوری جوجه طلا مامان.امروز میخوام چند تا از شیرین کاریات برات بگم .تازه یه کوچولو هم ناراحتم ک چرا زودتر از اینا کارهایی رو که انجام میدادی برات ننوشتم.ولی اشکالی نداره ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست. دیروز نزدیکای ساعت 3:30 بود که از خونه مامان جون اومدیم خونه خودمون و تا رفتیم سر و صورتمونو شستیم ساعت 4 شد ولی تو چون یکم خونه مامان جون اینا خوابیده بودی خوابت نمیومد و دوست داشتی بازیگ.شی کنی.خلاصه منم از سر کار برگشته بودم و لول خواب بودم تو رو بردم روی تخت بلکه بخوابی ولی بدتر شد هی در کمد بالای تخت و باز میکردی و وسایلارو از توش در میاوردی منم برای اینکه سر به سرت بزارم چیزیو که برمیداشتی پرت میکردم پائی...
3 اسفند 1393
1